چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۳

خانه انجاست که فرش زمینه لاکی آنجاست

رفته بودم پاریس. بعد از شش ماه. باورم نمیشود شش ماه گذشته باشد. باورترم نمیشود که در همان دوسال و نیم این همه به شهر وصل شده باشم. نمیدانید بعد از شش ماه، چقدر آنجا خوشبخت بودم. بین فرانسوی های پاشنه بلند با لباس های مات، شهر خاکستری و سیل توریست های گیج و خوشحال. و البته زبان. زبان فرانسه که هرجا میرفتم بود و هرچه میشنیدم سیر نمیشدم. 
طبعن ماراتنی داشتم برای دیدن دوستهام. حتی مهمانی هم رفتم و از ته دل قر دادم. برلین مهمانی زیاد میرویم اتفاقن. اما آدم در هر جمعی نمیتواند از ته دل برقصد. میدانید؟ 
خوشبختی به اینجا ختم میشود؟ خیر. رستوران پشت رستوران و غذاهای فرانسوی. حالا تازه میفهمم چرا این همه وزن اضافه کرده بودم آنجا. بعد رفتم همان سوپر مارکتی که نزدیک آخرین خانه ام بود. خیلی عجیب بود باز آنجا رفتن. از همان مغازه ها خرید کردن و.. نمیدانم. انگار یک نفر شش ماه مرا از زندگی ام دزدیده بود. حالا برگشته بودم و روزمره های حوصله سربر همان زندگی چقدر دل انگیز شده بود. 
برلین که آمده بودم همه اسبابم را کول کردم آوردم. بجز فرش زمینه لاکی. پیش خانم سین بود. اینبار فرش را چهارتا کردم گذاشتم ته چمدان. امروز پهنش کردم کف اتاق و رویش دراز کشیدم. بوی خانه امیرآبادمان را میدهد. بوی خانه عود و جویس و خانم سین و. بوی خانه میدهد دیگر. اینجا هم بالاخره خانه شد.
.

۲ نظر:

خانم كنار كارما گفت...

آفرین

Shayan Ghiaseddin گفت...

آره دیگه، میگن خونه‌ای که فرش ایرانی نداشته باشه، خونه نیست... ولی من گلیم را بیشتر دوست دارم.