دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۳

تمرکزم آرزوست

هنوز در منگی و هپروت بعد از پروازهای صبح زودم. دو ساعت پیش رسیدم خانه. در همین دو ساعت نشستم پشت لپ تاپ و کلی زندگی-تکانی کردم. یک ایمیل فرستادم برای پدر بچه ها و گفتم که دیگر نمیتوانم پرستار بچه هایش باشم. با توجه به اینکه فصل سفر است تصمیم گرفتم اتاقم را به مسافرین اجاره بدهم. درحقیقت در همین دوساعت، شغلم را از بچه داری به مهمان داری تغییر دادم. مهمان داری با روحیاتم جورتر است. هی هربار آدم جدید میبینم. هی صبحانه های زیبای رنگ برنگ برایشان آماده میکنم و خانه زندگی جمع و جور و پرعشقم را باهاشان قسمت میکنم. در همین راستا بد نیست بعد از پنج روز یک آبی به انبوه گلدان های خانه بدهم که تا آمدن اولین مهمان خشک نشوند. 
در همین دو ساعت به ایران هم زنگ زدم با مادربزرگ و خاله ام صحبت کردم. پست هم دارم هوا میکنم. با توجه به اینکه هنوز چمدانم را باز نکرده، دوش نگرفته ام و کادو برای تولد امشب نخریده ام، امیدوارم یک نفر مرا از برق بکشد. یا خودم کشیده شوم. یا نمیدانم چه.
.

هیچ نظری موجود نیست: