گاهی حقیقت هایی روی تاقچه زندگی آدم مینشینند که تابشان را نداریم. بلد نیستیم باقی داشته هایمان را کنارشان بچینیم و هنوز خوشبخت باشیم. چشممان فقط همان حقیقتِ ناخواسته را میبیند. حواسمان فقط به همان است. گیرم چندصباحی هم پشت پرده پنهانش کردیم، اما میدانیم که آنجاست و هر بادی که پرده را پس بزند باز حقیقت خودش را به رخ میکشد. حتی باد هم که نباشد ترکیبش از پشت پرده پیداست. روی تاقچه است و هرروز هم همانجاست و کاری ش نمیشود کرد.
حقیقت هایی شبیه به گلدان های کمر باریک. گلدان های استخوانی بلند. گلدان های پرحرف. گلدان های دور. گلدان های سنگی. گلدان های چینی بند زده..
.
۱ نظر:
آره، اینجوریه...
ارسال یک نظر