پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۳

نوبهار است، درآن کوش که خوشدل باشی*

رفتیم و برگشتیم بهار شد! آل استار میکشم به پایم و خیابان های آفتابی زیبای برلین را گز میکنم. یک نقشه درست حسابی گرفتم برای خودم تور پیاده روی بگذارم. شاید هم یک دوچرخه دست و پا کنم. خلاصه خیابان ها بدجور دلم را برده اند.
بالاخره بعد از داستان های فراوان با سید همخانه شدیم. اولین بارم است که تنها با مردَم در یک خانه زیست میکنم. قبلتر یا خانه ها جدا بود یا تنها نبودیم. که گزینه دوم عذاب الیم بود. هرچه سعی کردم و کردیم که مدت طولانی تری جدا باشیم نشد. حالا هم بد نیست. تنها مشکلم این است که نمیتوانم باهاش قرار بگذارم. حالِ قبل از قرار، از محبوبترین احوالات نزد امت من است. آن مدتی که هی لباس های مختلف را آزمایش میکنم و آرایشم را کم و زیاد میکنم و جلوی آینه قر میدهم را با هیچ حالی عوض نمیکنم. حالا در چنین لحظاتی یک لنگه پا کنار در ایستاده و شمارش معکوس میکند: ده دقیقه وقت داری! یا روی صندلی لم داده و قربان صدقه می رود که آن هم کمکی نمیکند. بجایش هر وقت میخواهمش هست. که خب اولش آدم نمیفهمد که چقدر مهم است، چون آدم اولش هنوز معتاد نشده. ولی بعدتر که دیدی ای دل غافل، تمام لحظه های خوش تنهایی را می شود با کسی سهیم شد و خوش هم ماند، دلت پر میکشد برای بودنش. و اینگونه می شود که خودت را از دور نگاه میکنی میبینی شدی زنِ رابطه. زن متعهد. زن صبور و آرام و دلربا. 
در کنار همه اینها درونم یک زن سرزنده و پرسودا سربرآورده. انگار دستمال قدرتم را یک نفر زیر سقف این خانه به بازویم گره زده باشد. هیچ وقت بیشتر از حالا لنگ زندگی م هوا نبوده و هیچ وقت به اندازه حالا دلیل برای حلق آویز کردن خودم نداشتم (اغراق!) اما یک مدل عجیبی پر از ایده ام. دارم زبان یاد میگیرم و بطور مرتب مصاحبه کار دارم و در عین حال ایده های فراوان برای کسب و کار خودم دارم و اولین بار است در زندگی م که دارم پی اش را میگیرم و خلاصه راضی هستم از خودم. ازین بخش سرزنده و پرانرژی خودم خیلی خوشحالم و همین زن سودایی ست که مرا و ما را زیر سقف این خانه نگه داشته و میدارد. بعله. 
.
*حافظا

۲ نظر:

Shayan Ghiaseddin گفت...

تبریک!

S.SH. گفت...

سلام
سال نوتون کلی مبارک باشه
اینقده که وقتی این نوشته تون رو خوندم ذوق کردم.
کلی دعای خوب براتون. ایشالا که همیشه شاد باشین و پر از سلامتی و موفقیت.