من اگر یک روز بخواهم خود کشی کنم، خودم را از بلندی پرتاب خواهم کردم. شاید هم پرتاب کردنی درکار نباشد و بدلیل حواس پرت و گیچی و هپروت ناشی از فشار عصبی، طی یک حادثه به پایین پرتاب شوم. اما چیزی که ازش مطمئن هستم این است که غلیان احساسات منفی مرا از روی زمین بلند میکند میبرد به بلندترین جای ممکن. هرچه بیشتر احساس کنم در آسمانم حالم بهتر میشود. یک بار در پاریس یادم هست رفته بودم در روز روشن تک و تنها روی پل رودخانه سن نشسته بودم پاهایم را هم آویزان کرده بودم پایین و تا کمر هم دولاشده بودم به گرداب های کوچک و درخشش نور آفتاب روی آب روان زل زده بودم و حالم هرچه میگذشت بهتر میشد. خب در چنین موقعیت جغرافیایی یک عطسه کافی ست که آدم پرت شود پایین و مردم بگویند زیرفشارهای عصبی با چشم گریان خودش را پرت کرد در رودخانه.
اینجا هم خانه مان طبقه سوم است و پنجره اتاق ها به یک حیاط گرد و سرسبز باز میشود که صدای طبیعت میدهد. چندروز پیش درست قبل ازینکه پست مربوط به خوشبختی م را هوا کنم، تا خرخره در احساس بدبختی غوطه میخوردم. (بعله. زندگی یک چنین تیغ دولبه ایست) همینطور در عالم هپروت با خودم گفتگو میکردم که سید در را باز کرد و آمد تو و پرسید چرا آنجا نشستی؟ تازه توجهم جلب شد که واقعن چرا اینجا نشستم؟ رفته بودم چهارزانو روی طاقچه پنجره نشسته بودم و گردنم را کش آورده بودم زل زده بودم به موزاییک های کف حیاط. نمیدانم چه مدت آنجا بودم اما نوک دماغ و انگشت های پایم تا یک ساعت بعد از سرما بی حس بود.
یکی دوخاطره دیگر هم ازین دست دارم. جالبی ش اینجاست که آن بالاها که نشسته ام بطرز بی نظیری حالم خوب است. جالب ترش این است که در حالت عادی ترس از ارتفاع دارم. نمیدانم ترسش آنقدر زیاد هست که اسمش را بگذاریم ترس از ارتفاع یا نه، اما مطمئنن میشود گفت که در حالت عادی اصلن با ارتفاع راحت نیستم. اما در حالت بحرانی فقط ارتفاعات است که حالم را خوب میکند.
باید ازین پس هنگام انتخاب خانه حواسم باشد که یک بالا بلندی باصفا آن دور و اطراف باشد برای روزی که زندگی فشار آورد بروم مثل یک کوه آرام و بیخیال بنشینم نوک بلندی و احساسات جوشانم را نشخوار کنم.
.
۱ نظر:
عرض کنم که این حالت شما اصلا غیرعادی نیست. خیلی هم خوبه، فقط مواظب باش دیگه! یه نخ ببند به دستگیره در، او سرشم ببند دور کمرت. اشتباهی دور دندونت نبندی! :)))) اون یه قضیه دیگهست!
ارسال یک نظر