مثل سیبی که در هوا صد چرخ بزند بودم. کم کم انگار پایم دارد میرسد زمین. اما جای اشتباهی دارم فرود می آیم. یعنی کمی آنطرف تر، یا اینطرف تر بود بهتر بود. اما بالاخره فرود فرود است. از چرخیدن خسته شده بودم. راستش هنوز هم مطمئن نیستم می شود اینجا فرود آمد. حتی مطمئن نیستم اگر بشود، بالاخره فرود می آیم یا باز دقیقه آخر گازش را میگیرم به سمت آسمان.
.
بعد. این را مینویسم که فردا روز که زانوی غم بغل کردم یادم بیافتد که از فکر فرود قند در دلم آب میشد.
بعدتر. میدانم همچنان بد و شلخته و نامفهوم مینویسم. ببخشید.
بعدتر. میدانم همچنان بد و شلخته و نامفهوم مینویسم. ببخشید.
بعدترش. اینجا هوا خیلی خوب است و من بالاخره باید خوشحالی م را با کسی قسمت کنم. با شما قسمت میکنم. هوا بیست درجه. آخر ماه اکتبر. کی باورش میشد؟ بهی برگرد!
.
۲ نظر:
چشم :دی
چشم :دی
ارسال یک نظر