جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۲

28

برای خودم تولد گرفتم. بسیار بزرگ و باشکوه. (در حد خودم طبعن- رعنا صحبت میکند) درین دوسالی که مستقل هستم هرسال یک تولد حسابی برای خودم گرفتم. خیلی از خودم راضی ام. ایران که بودم همیشه منتظر میشدم یکی برایم تولد بگیرد. هیچ وقت خودم برای تولدم آستین بالا نمیزدم. برای همین هم هیچ وقت تولد منسجم درست حسابی نداشتم. معمولن پدیده ی تولد برایم تبدیل می شد به ده روز کافه یا رستوران نشینی خرد خرد با دوست هایم و یک کیک کوچک در خانه. اینجا اما تدارک میبینم. خانه را آماده میکنم. پارسال با اندرینا حتی بادکنک باد کردیم. بادکنک های رنگی. حالا که فکر میکنم میبینم عجب دل خجسته ای. موهایم را برایم مدل تیغ ماهی بافته بود. خیلی ذوق کرده بودم. موهایم را که میبافم احساس پنج سالگی مفرط میکنم. امسال روز قبل از جشن صبح تا شب با اماندا در آشپزخانه بودیم. بادمجان پوست میکندیم و خرد می کردیم و سرخ میکردیم و برایم یک کیک شکلاتی کوچولوی عزیز هم پخت با یک تارت گلابی. بعد هی بشقاب و لیوان از کابینت میکشیدیم بیرون و کلن خیلی خوب است دیگر. بخش میزبان روح آدم منبسط می شود. میدانید؟ پایکوبی در خانه یک مزه دیگر دارد. آهنگ فارسی میگذاریم قر میدهیم. قر خیلی خوب است. پارسال قر تولدم بیشتر بود. امسال بجایش پیانو داشتیم و نوازنده داشتیم و آواز خواندیم و کشف کردیم که دف با پیانو خیلی خوب است. امسال ماشین ظرف شویی هم داشتیم که خب پارسال جای خالیش بشدت احساس می شد. جای خالی مامان و بابا هم هر سال خیلی احساس میشود. حلول روح میزبانم را ببینند ذوق می کنند. کاش میدیدند. کاش میشد دعوتشان کنم خودم را جربدهم از میزبانی.
بیست و هشت ساله شدم. یعنی مامان و بابام بیست و هشت سال پیش در سن بیست و هشت سالگی مرا به دنیا آوردند. بعله. اختلاف سنم با مامان و بابام بیست و هشت سال است و ازین رو به سن بیست و هشت یک مدل دیگری نگاه میکنم. چون هنوز یادم می آید که چه اسطوره های کاملی بودند مامان و بابای بیست و هشت سال پیش. و خب هرچه از سنشان گذشت از قداستشان هم در ذهن من کم شد اما قسم میخورم در بیست و هشت سالگی اسطوره بودند. و اینگونه شد که من ایمان آوردم بیست و هشت سالگی سن کمال است. 
.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تولدت مبارک!
مدل تیغ ماهی دیگه چه جوریه؟!