آدم ها را به جای اینکه از کفش هاشان بشناسید از رقص هاشان بشناسید. من به شخصه هیچ ربطی به کفش هام ندارم. یعنی کفش هم شد شاخص شخصیت آخر؟ چرا کفش آره شورت نه؟ چرا آدم ها را از روی تی شرت هاشان نشناسیم؟ یا کیف هاشان مثلن؟ چرا ندارد. خیلی ساده ست. آدم موقع کفش و کیف و شورت خریدن قبل از اینکه به شخصیتش فکر کند به جیبش نگاه می کند، به کاربردش نگاه می کند. برای ویترین که آدم خرید نمی کند. آدم در زمان ها و مکان های متفاوت کاربردهای مختلفی از کفش ها و کیف ها و شورت هایش انتظار دارد. تابستان باشد، زمستان باشد، برفی باشد، بارانی باشد، سرکار باشد، مهمانی باشد، تحریم باشیم همه چی گران باشد، می بینید؟ شخصیت گم شد این وسط. اما رقص؟ همه ش خودِ آدم است و آن طوری که دوست دارد خوش باشد. آن لحظه ای ست که کرکره ها را کشیدی پایین گل ها قشنگ آمده بیرون. بعد یک سری ها هستند که دلشان می خواهد در گوشه های تنگ و تاریک برقصند. یک سری آدم ها دوست دارند زیر چلچراغ قر بدهند. آدم های نرمالوی همراهی هم هستند که رقص های دونفره دوست دارند. یعنی یک جور بهم آویخته ای. من از آن هاش نیستم. گوشه ی تنگ و تاریکی هم نیستم. باید دیده شوم. میدانید؟ حتی به چلچراغی ها نزدیک ترم. اگر یک نفر جذاب همراهی م کند بهتر هم هست. اما بهم آویخته نباشد. رقصم باید سولو باشد، اما یک مخاطب خاص داشته باشم که حواسش بهم باشد. می دانید؟ رقص بی مخاطب مثل پست بی مخاطب، مثل زندگی ول است. رقصهای بهم آویخته اما مثل عشق های افلاطونی ست. شاید افلاطونی هم نه حالا. عشق های معمولی. چه می دانم. خلاصه همانی ست که سر و تهش دست تو نیست و هست. همان رقص و عشقی که من ازش دورم. آنقدر دورم که انگار همه عمر دور بوده ام. شاید هم بوده ام. چه می دانم. مهم من استم که رقص عربی دوست دارم. زیر چل تا نه حالا اما یک چراغ. با یک مخاطب نه خیلی نزدیک، نه خیلی دور.
.