دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۱

پریشان گویه ها

قرمه سبزی خوردم. اگر شما می دانستید وقتی می آیم اینجا می نویسم قرمه سبزی خوردم حالم چقدر خوب است، مدام بهم قرمه سبزی می رساندید. ح اگر باشد می گوید خب هرروز بیا اینجا بنویس قرمه سبزی خوردم تا حالت خودبه خود خوب شود. ح همچین امیدواری های واهی به آدم می دهد. چطور می شود آدم بی که قرمه سبزی بخورد بیاید اینجا بنویسد قرمه سبزی خوردم؟ اصلن قرمه اش را که بنویسد جگرش کباب می شود. امروز بهش گفتم اوضاع کاریم بدتر شده، می گوید هی باخودت تکرار کن همه چیز بهتر شده. خب من چطور می توانم تکرار کنم همه چیز بهتر شده وقتی نشده. من تازه به اندازه کافی در زندگی آدم خوش بین و مثبتی هستم. وقتی دارم می گویم همه چیز بدتر شده دارم از یک واقعیت صحبت می کنم. یک چیزی اینجاست یعنی، که دارد خراشم می دهد من پوستم کنده شده. حالا هی شما بگو نوازش می کند، پوست من همچنان کنده است. وقتی پوستم کنده است دلم می خواهد یک نفر بغلش را برایم بگشاید بگوید بیا اینجا عزیزم حالا که این بی پدر خراشت داده من جایش را بوس می کنم. هرچند که بوس هیچ وقت جای خراش را بهبود نداده و نمی دهد و این شیره ایست که از کودکی سر همه مان مالیدند و ما هم سر بچه ها و حالا هم سر بزرگ ها می مالیم. می توانم تا صبح قیامت برایتان این روضه را کش بدهم. اما چون قرمه سبزی خورده ام و حالم خوب است ترجیح می دهم این حال خوبم را کامل کنم. شما را نمی دانم، اما من حال خوب قرمه سبزی را معمولن با ماست میوه ای کامل می کنم که از هر بوس و بغلی شفابخش تر است.
.
حالا شب شده دیگر. ساعت ها از تناول ماست میوه ای که در خط بالا خواندید می گذرد. البته هوا هنوز گرگ و میش است. اینجا جایی ست که هوای روشن چیزی از شب بودن کم نمی کند. ایران که بودیم برای نشان دادن اوج حماقت یک انسان، می گفتند جفت پاش را می کند توی یک کفش که الان شب است، حالا هی بیرون را نشان بده که ببین هوا روشنه، باز طرف می گوید نه. شب است. ما هم سرمان را تکان می دادیم که آهان، از این آدم های نفهم بز یعنی. حالا کافی ست هفت هشت ساعت با هواپیما جابه جا شویم تا ببینیم این ملکه ی حماقت هم ممکن است حق داشته باشد بنده خدا. خلاصه شب است و اندرینا خواب است و من دلم نمی آید بیدارش کنم همانطور که او صبح ها مرا بیدار نمی کند که دوش بگیرد، من هم شبها او را بیدار نمی کنم که جیش کنم. و اینگونه است که ما در صلح وصفا زندگی میکنیم. چرا که حمام در اتاق من است و توالت درست است که از نظر تکنیکی توی اتاق اندره نیست اما هرگونه استفاده ی کوتاه دم دستی از سیفون کافی ست که نیمه ورودی خانه شامل اتاق اندره به مدت دو دقیقه بلرزد. حالا دارم فکر می کنم یا باید قید کلیه هام را بزنم، یا توی وان حمام جیش کنم، یا سیفون نکشم. خب از آنجایی که آنقدرها هم انسان صلح طلبی نیستم و ساعت هنوز یازده هم نشده، به خودم حق می دهم یک بار دیگر از سیفون استفاده کنم.
.
اینکه چرا اینقدر قلمم لق شده دلایل متفاوتی می تواند داشته باشد. یکی ش این است که سرما خوردم. تب دارم. این پست را کلن یعنی میتوانید هذیان تلقی کنید. دیگری ش هم برمی گردد به استرس جاتی که از هرطرف این روزها وارد می شود که هنوز راه درست نوشتن ازشان را پیدا نکرده ام. علاقه ای هم به پیدا کردن ندارم. ترجیح می دهم پیش از آنکه بنویسمشان رفع شوند.
.
لازم می بینم همین جا از خواهرم معذرت خواهی کنم که هنوز اونی که گفته را دان لود نکرده ام. چرا که لابد هربار یک پست جدید در وبلاگ من می بیند با خودش می گوید به جای این همه فک زدن دو ثانیه دانلود کن برود. می دانید آخر، کلن سیستم خواهرم این جوری ست که دو سه ماهی یکبار یک کلمه با من حرف می زند. بعد من همان دو سه ماهی یکبار که یک چیزی میگوید را دیگر باید گوش کنم لابد. نمی شود. همچنین از دوست خوبم فروزان برای حلواشکری خوشمزه اش تشکر می کنم.
.
در این صحنه همه شما را به خدای بزرگ می سپارم. تا روزی بعد و پستی دیگر، شب خوش و خدانگهدار.
.

۲ نظر:

friends گفت...

دیروز یک امتحانی داشتم، قشتگ و خوشگل گند زدم، نه اینکه فکر کنی لب مرز افتادما، نه خانم، اساسی، خوشگل، بیشتر به کف نزدیک بودم تا سقف
بگذریم
بعد 3 ماه درس خواندن و کار نکردن به امید این امتحان، میشه روزگار رو با این نتیجه حدس زد
حال خراب شد، خرابا
امروز ظهر رفتم از مغازه عرب ها خلال بادام خریدم با ران مرغ و زرشک، جاتون خالی زرشک پلو با کره و زعفران درست کردم، عطرش رفت تا اون سر دنیا، حالی کردم اساسی، حالم خوب شد...
اصن کیه که توی این دنیا ندونه من عاشق زرشک پلو با مرغم...

ناشناس گفت...

من حاضرم سهمم رو قرمه سبزی در دنیا به تو ببخشم، بس که دوست ندارم و گمانم در این دنیا به کلی تنها باشم در دوست نداشتن قرمه سبزی :)