چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۱

روزمره 12

یک.
می دانید، یک سری مفاهیم هست که برای آدم هایی با فرهنگ های مختلف خیلی متفاوت است. مثل زبان خارجی. برای ما زبان خارجی آنی ست که اگر ندانی ش، به هیچ وجه نمی توانی با طرف وارد مکالمه شوی. شاید با ایما و اشاره بتوانی با ضرب و زور در حد یک جمله معاشرت کنی، اما نمی توانی چایت را بگیری دستت و با یک لبخند گل گشاد گپ و گفت کنی. برای یک سری آدم ها زبان خارجی این نیست. من هنوز بعد از شش ماه تجعب می کنم وقتی اندره، جولیانا و الی با زبان های اسپانیایی، پرتغالی و ایتالیایی مکالمه می کنند و هرسه شان می فهمند چی به چی شد. یعنی هرکس به زبان خودش حرف می زند و بقیه گوش می کنند و می فهمند! بی که هیچ وقت زبان دیگری را یاد گرفته باشند.
دو.
داشتیم راجع به مهمانی بعدی حرف می زدیم که کجا باشد و موضوعش چه باشد و رقص نور آیا و از کجا بیاوریم و اثاث خانه را کجا بچپانیم که جا برای آدم های بیشتر باشد و در آخر لیست مهمان ها. سیستم مهمان دعوت کردن اینجا، سیستم بسیار جالبی ست که به شدت به دوستان و آشنایان توصیه می کنم. این مدلی ست که به اندازه بیست-سی نفر تدارک می بینی، اما پنج-شش نفر را دعوت می کنی فقط. یعنی به دو تا مهمانی آخر نگاه می کنی و اسم شش نفر آدم هایی که همه جور دوست داشتی می نویسی روی کاغذ و به هر کدامشان می گویی می تواند تا شش نفر با خودش مهمان بیاورد. این طوری جای مهمان های لوسِ پِرتِ مهمانی قبلی را دادی به دوست های آدم های کول که احتمالن آدم های جالب تری هستند. و باور کنید که این مدلی در عرض چند ماه به اندازه چندسال آدم های جذاب پیدا می کنید و دوست های صمیمی می سازید. دوست ساختن هم از آن اصطلاحاتی ست که از انگلیسی در مغزم ترجمه می کنم لابد. اگر می خواهید بدانید دارید به چه زبانی فکر می کنید دقت کنید که نیمه شبی که بین خواب و بیداری یک جمله می پرانید به چه زبانی ست. البته احتمالن این شما نیستید که باید دقت کنید، مخاطب جمله است. امروز صبح دوستم پرسید چرا نصف شب با من انگلیسی حرف می زدی؟ خودم یادم نبود به چه زبانی حرف زده بودم. جدیدن شب ها فارسی سختم می شود. پست هایی که شب های دیر می نویسم باید نگه دارم صبح فارسی ش را چک کنم. این یکی را نگه نمی دارم البته. از این یک دو سه یی های دور همی ست آخر. 
سه. 
یک چیزی وجود دارد به نام مسیر زندگی. که همه اش هم دست خود آدم نیست. یعنی یک جاهایی هست که تو یک تصمیم هایی می گیری اما وقتی داری تصمیمه را می گیری نمی دانی که این اتفاق چقدر مسیر زندگی ت را تاب خواهد داد. مستری که اینجا خواندیم از آن تصمیم ها بود. اسم رشته مان تجارت بین الملل است و از بیست و شش کشور همکلاسی داشتیم و کلن هزار و شونصد تا درس راجع به مدیریت بین فرهنگی و بازاریابی بین الملل و چه و چه و چه.. داشتیم. می توانم بگویم انگار یک طوفان یا گردباد فرهنگی از مسیر زندگی همه مان گذشت که حدس نمی زدیم اینقدر قوی باشد. با تقریب خوبی هیچ یک از همکلاسی های فرانسوی مان برنامه ندارند در پاریس بمانند و کار کنند. بعضی هاشان نقدن سر از شهرهای کوچک فرانسه در آوردند و بعضی های دیگر از چین و سنگاپور و دبی و افریقا و ویتنام. دیوید برای تعطیلات رفته خانه و دیروز می گفت که دیگر نمی توانم اینجا خوشحال باشم. همه چیز به طرز خسته کننده ای مثل قبل است. همان آدم ها، همان عادت ها، منظور همه را می فهمی، رفتار همه یک کد دارد و.. پوف. خسته کننده است.. عین این حرف را از عود شنیدم وقتی از آخرین مهمانی دوستان دانشگاه قبلی ش آمد خانه. شکایت می کرد که همه چیز مثل چهار سال پیش است و انگار هیچ کس نمی خواهد از دنیایش بیاید بیرون. نمی دانم، شاید ماها زیادی از دنیاهامان آمدیم بیرون. 


۱ نظر:

Amir گفت...

yadet bashe maro vase mehmooni davat koniaaa!!!