پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

روزمره 1

این خارجی ها فین فینو ندیده اند. فکر می کنند فین فین خیلی مهم است و اووه! حتی آدم ممکن است بمیرد و اینها.. بس که نسبت به فین فین آدم اظهار تاسف می کنند، فکر می کنی نوعی پیامِ دور-شو درش نهفته است. امروز صبح مثلن. تک و تنها رفتم نشستم ته کلاس به آن بزرگی.. ده تا نیمکت بین مان فاصله بود. باز به حال خود نمی گذاشتندم که. دم به دقیقه استاد درس و زندگی ش را ول می کرد هلک هلک راه می افتاد ته کلاس چک کند که من تب دارم یا نه. هی می گویم تب ندارم به خدا. هی می گویند اوه نه قیافه ات دارد داد می زند که تب داری. در زمان استراحت همه گروهی بسیج شده، دکتر دانشگاه را برایم پیدا کردند که از مردن م جلوگیری کنند. کارت بیمه که ندارم هنوز و دکتر گران است کلن و هی هرچه خواستم از زیرش فرار کنم نشد. یک مدل سیریش واری رزرو کردند و من هم دیدم که هوا پس است، به استاد گفتم که بروم خانه استراحت کنم و برای دکتر برگردم دانشگاه. واضح است که برنگشتم. فین فین برای من چیز جدیدی نیست. چیز شدیدِ خیلی شدیدِ زندگی مختل کنی هست، اما جدید نیست. می دانم هم که حالا حالاها ول نمی کند و کاری هم از دست هیچ کس ساخته نیست. هیچ کس؟ جز آقای همسایه. می دانید؟ اینکه می بینید من حالا هنوز سرخوشانه نفس می کشم به خاطر همین آقای همسایه است. بس که از لحظه ورودم که نه، از پیش از ورودم حتی مرا جمع و جور کرده و جمع و جور می کند و جمع و جور خواهد کرد. از چمدون و خریدهای جور وا جور و بانک گرفته تا امروزی که برایم مرغ پخته آورده که بخورم و قوی باشم و هی مدام تکرار می کند که یعنی تو حالا داری ساخته می شوی و اینها. بگذریم.
این روزها یک مدل سوپر-فشرده ای کلاس فرانسه داریم. بعد استادمان یک پیرمرد جلف است که مدام آواز می خواند و ما را هم مجبور می کند که آواز بخوانیم. حتی وسط درس بازی از خودش می سازد و دیروز کلی سر کلاس دویدیم! یعنی یک مدل مسخره ای که دلش خوش است دارد درس می دهد. کلاس؟ در واقع دوتا کلاس هستیم. تمام دخترهای عاقل ناز خانم را با یک استاد خانم بسیار فرانسوی و گرامر درس بده! گذاشته اند در یک کلاس، مرا با یک مشت پسر اراذل زبان نفهمِ شر، با یک چنین استاد جفنگی در یک کلاس دیگر. البته مبنای کلاس بندی امتحانی بوده که برگزار کردند اما نتیجه اش همین است که گفتم. استادمان مرا صدا می زند اوستاد اَنّا. انّا اسمم است مثلن و اوستاد را بلد است به فارسی. هربار هم که می گوید گاورمنت بر می گردد به من می گوید حوکووومت. ادای کبریت کشیدن در می آورد و تکرار می کند کیبریت و خیلی چیزهای دیگر. تازه فارسی زبانی ست که بلد نیست. با چینی ها که چینی حرف می زند و با پسرک اسپانیایی اسپانیولی و با روس ها روسی و عربی هم به طرز مسلطی بلد است. یعنی جواب سوال های مرا اگر با توضیحات فرانسه اش نفهمم سعی می کند فارسی بگوید، بعد عربی آخرترینش انگلیسی ست. در این صحنه فین فین امان مرا بریده و شما را به خدای بزرگ می سپارم.
.

۲ نظر:

S A E E D E H گفت...

:)) ای ول باهاش قرار بذار تو بهش فارسی یاد بده اون بهت فرانسه! توی همچین روابطی زبان آدم خیلی خوب پیشرفت می کنه!:دی البته من تجربه شو نداشتم شنیدم از دیگران!
می گم حالا چرا لحن نوشتنت عوض شده- به خاطر فین فینته یا خارج بهت ساخته؟!

R A N A گفت...

ها؟ عوض شده؟؟؟...
همین چندتا کلمه رو هم از شاگردای ایرانی که قبلن داشته یاد گرفته.. ولی جالبه واسه م که انگلیسی آخرین انتخابش هست واسه حرف زدن.. درست برعکس ما..