سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۰

این روزها

یک.
کلن؟ احساس عجیب غریبی در من موج می زند. احساس کسی که دارد پرت می شود در درست ترین جای ممکن. البته این حس نتیجه تفکرات عمیق فلسفی نیست. اصولن هیچ حسی نمی تواند نتیجه هیچ تفکری باشد! این حس تنها و تنها و تنها نتیجه سلسله اتفاقات کوچکِ کوچکِ بسیار کوچکِ بی ربطی ست که من دارم همه شان را می چینم کنار هم و نگاهشان می کنم هی و همان احساس عجیب و غریب در من موج می زند.. اینکه می گویم موج می زند برای این است که احساسش احساسی کاملن دو سره است. اینکه آدم پرت بشود در درست ترین جای ممکن، که این یک سرش است؛ یعنی آدم آلِردی در درست ترین جای ممکن نیست. که این سر دیگرش است. پس این احساس دارای دو سر کاملن متضاد بوده و قابلیت موج زدن دارد
.
دو.
کلکسیونی از امراض مختلف در من به نمایش گذاشته شده است. ضمن اینکه تور مفرح دندان پزشکی تا روزهای آخر ادامه خواهد داشت‏.‏ بعد یک مدل آلرژیکی که هی باید آقای دندان پزشک استپ کرده تا من عطسه بنمایم. اصلن یک وضعی. بعد داروهای خرِ مشت مشت، آدم را بی حوصله و عصبی و منگ میکند.. از همه بدترهمان منگی ست لامصب. حافظه در حد ملخ. یک مدلی آدم قیلی ویلی می رود.هی خودش را از این بغل قل می دهد در آن بغل. بعد یک مدل بی احساسی ها. فقط دلت می خواهد آنجا باشی. حواست اما نیست که کجا هستی و این قلب کیست که دارد تالاپ تولوپ زیر گوشت می تپد و این دست کیست که دارد هی موهات را می زند پشت گوشت. منگِ بی خاصیتِ بی احساس کرختی می شود آدم.. به همه انسان های دنیا حق می دهم این روزها از موجودی مثل من عصبی شوند، اما خوشبختانه آنها از این حق طبیعی شان استفاده چندانی نمی کنند.‏
.
 

هیچ نظری موجود نیست: