چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۲

در ستایش رها کردن

از شش، هفت سالگی عاشق کارت پستال بودم. با دقت از همه کارتهایی که می گرفتم مراقبت می کردم. اگر مامان و بابا هم کارتی می گرفتند، آنقدر دور و برش می پلکیدم و نگاهش می کردم تا آن را به من ببخشند. همه شان را هنوز دارم. وقتی کارتهایم به ده، دوازده تا رسید مامان آلبومی به من داد تا کارتها را در آن بگذارم. و این شد آغاز کلکسیون کارت پستالهایم. از یک جایی به بعد، شروع کردم خودم هم برای خودم کارت خریدن و تعداد کارتها واقعن زیاد شد. حالا چند سالیست که وقتی آلبوم را ورق می زنم، کارتی را که یادگار زمان و مکانی دوست داشتنیست  بیرون می کشم، پشتش چند خطی از امروز و اینجا می نویسم و برای دوستِ دوری پست می کنم. و خیلی زود هم کارت و هم گیرنده را فراموش می کنم. یکی از دوستانم که اخیرن کارتی از من گرفته بود برایم نوشت که دو کارت قبلی را هم هنوز دارم. و من متعجب پرسیدم کدام دو کارت؟ از طرف من بودند؟ کلکسیون کارتهایم روز به روز لاغرتر می شود و من روز به روز سبک تر. جای زیبایی در قفس نیست. زیبایی را، از هر جنسی که باشد باید در جهان گسترد، حالا چه کارت پستال باشد، چه کلامی دل نواز، چه شعر و موسیقی روح نواز. زیبایی را باید رها کرد. 

.

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۲

هذیانهای آخرین روز کاری هفته

پنجشنبه ها تحمل همه چیز برایم سختتر است. دلتنگ تر، دورترم و تنهاترم. می ترسم هر چقدر هم که از این کار، از این زبان، از این خانه و از این شهر فاصله بگیرم، پنجشنبه هایم خاکستری باقی بمانند. 

همه غم هایی که در طول هفته و طی سالیان قطره چکانی در جانم ریخته شده، پنجشنبه ها به هم وصل می شوند. مثل یک رستاخیز بزرگ از زیر خاک سر بر می آورند و دست به دست هم می دهند و مرا، که ظاهرا در ساحل آفتابی یک زندگی معمولی قدم می زنم، با خود در دل دریای پیش از طوفان می کشانند. زیر پایم خالی می شود. آسمان بالای سرم با سرعت از ابرهای تیره پر می شود؛ و چشمم به ساحلی است که از من فاصله می گیرد. ساحلی که هر هفته سخت تر و بی حوصله تر به آن باز می گردم. 

جانور ناشناخته مرموزی در من هست، که پنجشنبه ها بیدار می شود. تن داغ و لاغرش را به آرامی حرکت می دهد و مرا ذره ذره از درون می جود. مرا که در اتاق مشاوره نشسته ام، که رانندگی می کنم، که آشپزی می کنم و گیلاس های مهمان ها را از شراب پر می کنم. و من تسلیم و ناتوان تحمل می کنم تا پنجشنبه تمام شود، درست مثل کودکی که به او دست درازی می شود. 

.