چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۶

باد ما را با خود خواهد برد*

باد و بارون داره پنجره‌هامونو از جا می‌کنه. زندگیم مثل خوابیه که سبک شده باشه. با ضربه‌های باد روی شیشه حس می‌کنم دارم ازین خواب کِش اومده‌ بیدار می‌شم. هشیار می‌شم و دلم می‌خواد بیدار شم اما باز دوباره خواب می‌کشتم به جایی که هستم. به همین چهاردیواری سفید همیشگی. فکر می‌کنم اینبارم بیدار نشدم. اما بالاخره یه روز بیدار می‌شم و همه چی تموم میشه. 
بعدش دیگه کلاس زبان رفتن و صورت حساب نوشتن واسه‌ام لذتی نداره. فکر می‌کنم کاش کار خودمو شروع نکرده بودم. کاش نقاش شده بودم. نقاش بودن با ذات خواب و بیدار زندگی جورتر درمیاد. زندگیم می‌شد یه خواب قشنگ و رنگی، بدون حرص و جوش، بدون جون کندن. ازون خوابها که آدم دلش نمی‌خواد ازش بیدار بشه.  بیدارم که بشه حال خوشش براش می‌مونه. بیدار شدن از کابوس هرچند خودش اتفاق خوبیه اما حال بدش انگار یک عمر همراه آدم هست. 
پیر شدم دیگه. پیری به سن نیست اما به هرچی باشه من پیر شدم.از کل زندگی و قبل و بعدش فقط یه حال خوش می‌خوام. همه جلال و جبروتش باشه واسه شما. من  فقط یه حال خوش می‌خوام. همین.  
.
* فروغ

هیچ نظری موجود نیست: