یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۴

در-برونگرایی

نمیدانم چه میشد اگر بجای مثلن درس حرفه و فن، چهارکلمه روانشناسی در مدرسه یادمان میدادند. یا دست کم یاد معلم ها میدادند که آدمها درونگرا و برونگرا دارند و درونگرایی بیماری نیست که نیاز به درمان داشته باشد. چند روز پیش در یک وبلاگ تربیت کودک فارسی یک پست دیدم که نوشته بود ده بازی مخصوص کودکان خجالتی. و همه بازی ها اتفاقن مخصوص بچه های برونگرا بود. مثلن مسابقه گوینده تلویزیونی. بهترین گوینده اخبار، یا بهترین تعریف کننده (و نه نویسنده!) داستان در جمع.
میدانم که آدم خجالتی با درونگرا فرق دارد و شاید این بازیها برای بچه خجالتی واقعن مفید باشد، اما خیلی از درونگراها به اشتباه به عنوان خجالتی شناخته میشوند و معلم و فامیل و دوست و آشنایان دلسوز آستین بالا میزنند تا درونگرایی شان را درمان کنند. مشکل تازه از همینجا آغاز میشود. طوری که هستی با استانداردهای "بچه سالم" در جامعه امروز جور در نمی آید و باید خودت را زور کنی ادای برون گراها را در بیاوری و تمرین کنی خودت نباشی. درست مثل داستان بعضی همجنسگراهایی که سالها خودشان را زور میکنند ادای دگرجنسگراها را دربیاورند. 
خواهرم وقتی بچه بود خیلی درونگرا بود و من برونگرا. یادم هست همیشه همه مان فکر میکردیم من خیلی از خواهرم باهوش ترم. هرچند حافظه بسیار قوی اش، یا اینکه از شش سالگی ویولن میزد و در سیزده سالگی حدود یک پنجم دیوان حافظ را حفظ بود؛ گاهی همه مان را متعجب میکرد اما بقول مامان هیچ وقت بچه "برجسته ای" نبود. چون بسیار درونگرا بود و تمایلی به ارز اندام در جمع نداشت، درست برخلاف من. حتی معلم هایش هم ازینکه نمره های خوب می آورد تعجب میکردند. یا وقتی سرکلاس شعرها را با یکی دوبار روخوانی دسته جمعی حفظ میشد، معلم ها بهش تذکر میدادند که نباید شعرها را جلو جلو درخانه حفظ کند. وقتی تیزهوشان قبول شد، هرچند ناباورانه، اما مجبور شدیم هوشش را به رسمیت بشناسیم و کم کم یاد گرفتیم از موفقیتهایش تعجب نکنیم. روزی که رتبه یک کنکورشد من و مامان بابا دیگر تعجب نکردیم، اما همکلاسی ها و استادهایش به رسم همیشه شاخ درآورده بودند.خلاصه این تعجب از کسب موفقیتهای علمی، شغلی و اجتماعی آدمهای درونگرا، حتی در جامعه به نسبت درونگرای ایران هم نفوذ کرده. باز سیستم قدیمی آموزش  ایران، هرچند ناخواسته، اما فضایی برای دانش آموز درونگرا فراهم میکرد که خوب یاد بگیرد. اینروزها اما کلاس ها را بطور گرد میچینند و بچه ها تمرینها را در حالت گروهی حل میکنند و کلن هرچه پیشتر میرود فضا برای یادگیری برونگراها بهتر می شود و برای درونگراها سخت تر. اگر کودکی ترجیح بدهد تمرینهایش را در گوشه ساکت کلاس و تنهایی حل کند معلم ها به پدر و مادرش گزارش می دهند که در انجام کار گروهی ضعیف است. یا بیشتر و بیشتر شرکتها به سمت سیستم "آفیس باز" میروند و انتظار دارند اینکار علاوه بر صرفه جویی در استفاده از فضا، بازدهی کاری را هم بالا ببرد که در مورد کارمندهای درونگرا اصلن اینطور نیست. "آفیس باز" چجور جانوری ست؟ یک ساختمان با دیوارهای شیشه ای (اگر اصلن دیواری بین فضاهای کاری باشد) و میزهای بدون نام و نشان. هر کس ممکن است از راه برسد و لپ تاپش را بکوبد کنار شما و مشغول بکار شود. مدام تلفن صحبت کند یا رفت و آمد کند. حقیقت اینجاست که برونگراها از چنین فضایی انرژی میگیرند، اما کارمند درونگرا؟ یادم هست دفتر آمستردام شرکت قبلی م ازین آفیسهای باز بود و مدیرم عاشق آنجا بود. من بعد از یکی دو بار که با بازدهی صفر کل روز را در کنار مدیر برونگرایم زجر کشیدم، یاد گرفتم هروقت بلیط آمستردام میخرم همزمان یک اتاق جلسه را صبح تا شب برای خودم رزرو کنم تا بتوانم در یک چهاردیواری هرچند شیشه ای، فضای امنی برای ذهنم درست کنم. 

بعد. خیلی وقت است میخواهم از درونگرایی و برونگرایی بنویسم، چون به رسمیت شناختن تمایلات درونگراییم تاثیر خیلی عجیبی روی زندگیم و احساس خوشبختیم داشت. چندبار سعی کردم، اما نمیدانم چرا نوشتن ازش برایم خیلی سخت است و اصل کلام آنطور که میخواهم منتقل نمیشود. اما در نهایت تصمیم گرفتم در چند پست کوتاه دنباله دار، کشف و شهودهایم را هرچند جویده جویده، مکتوب کنم که لااقل یاد خودم بماند که همیشه بین سیاه و سفید، هزار رنگ خاکستری هست. 

۱ نظر:

sina گفت...

alan ye trend dige ham peida shode va in ke khejalati ha , zafe ejtemaishun ro ba kalame darungara tojih mikonan ke in ham kheili zur dare.