شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۴

ناریسا

اسمش ناریساست. قدش کوتاه است، صورت گرد و ابروهای کم پشت پهن و نامرتبی دارد. باید بیست و پنج شش سالش باشد. وقتی حرف میزند صدایش به سختی شنیده میشود. اهل تایلند است. همسرش آلمانی ست و حالا دو سال است که در آلمان زندگی میکند. در کلاس زبان ما بیشتر بچه ها همسر آلمانی دارند و ازین طریق ویزا گرفته اند.
بعد از کلاس به سمت مترو قدم میزدیم. آنا، دوست برزیلی ام داشت به ناریسا توصیه میکرد که اگر میخواهی زودتر زبان یاد بگیری باید در خانه با شوهرت آلمانی حرف بزنی. ناریسا گفت شوهر من دوست ندارد من آلمانی یاد بگیرم. همه مان با تعجب نگاهش کردیم. آنا پرسید چرا؟ همانطور که میخندید گفت دوست ندارد بروم سر کار. میداند تا زبان یاد نگیرم نمیتوانم کار کنم. آنا پرسید تو چی؟ دوست نداری کار کنی؟ ناریسا باز هم با خنده گفت شوهرم دوست ندارد من از خانه بیایم بیرون. اینجا دیگر همه مان ایستادیم و با تعجب به هم نگاه کردیم. ناریسا خیلی بی خیال به راه رفتن ادامه میداد. وقتی دید ما ایستادیم برگشت و گفت آخه میدونید؟ شوهر من خیلی پیره. بازنشسته است. همیشه توی خونه است و هر روز به من میگه تو نباید منو تنها بذاری و بری کلاس زبان. چرا شماها ایستادین؟ این را گفت و باز خوشحال و بی خیال به سمت مترو حرکت کرد. سراسیمه دنبالش رفتیم و دیگر چیزی نپرسیدیم. 
نمیدانم چطور میتواند اینقدر خوشبخت و بیخیال باشد. صبح به صبح لباسهای گلدار رنگی بپوشد و رژ لب براق اکلیلی بزند و با وجود غرو لند های همسرش راهی کلاس آلمانی شود. فکر همه مان مشغول شده. نمیدانیم باید چکار کنیم. احساس خوشبختی زیادی که در حرف ها و حرکاتش وجود دارد از دخالت منصرفمان میکند. چطور میتوان با مرد بازنشسته ای که دوست ندارد تو زبان یاد بگیری، دوست ندارد کار کنی و حتی بدتر دوست ندارد از خانه بروی بیرون زندگی کرد و خوشبخت بود؟ به آنا گفته بود که شوهرش صبح تا شب در خانه و پای کامپیوتر است. ناریسا یک ساز تایلندی میزند. میگفت نمیتوانستم در اتاق نشیمن ساز بزنم. صدایش همسرم را اذیت میکرد. اتاق زیر شیروانی الان اتاق موسیقی من است. از داشتن اتاق موسیقی خیلی احساس غرور و افتخار میکرد. همانطور از داشتن شوهر احساس افتخار میکند. حتی شوهر بازنشسته ای که دوست ندارد پایش از خانه بیرون برود. 
وقتی با هم بیرون میرویم به ناریسا فکر میکنیم. که الان یا دارد آشپزی میکند یا دارد خانه را تمیز میکند و یا در اتاق زیر شیروانی ساز تایلندی اش را میزند. که لباسهای گلدار رنگی میپوشد و صورت پر مویش را با لوازم آرایش اکلیلی زینت میدهد و لبخند میزند. لبخند سرخوشانه ی ناریسا، غمگین ترین لبخند دنیاست. 

۳ نظر:

سایه گفت...

من خواننده خاموش و تنبلی ام که از نیوز بلر شمارو میخونم ولی اینبار باید حتما نظر میدادم نیشخند در استرالیا که من زندگی میکنم یه ضرب المثل هست که میگن اینجا به دو تا w نمیشه اعتماد کرد weather و women که البته منظور زنان استرالیایی باید باشه حتما .میتونم به جرات بگم درصد زیادی از مردهای اوزی با زنان آسیایی بالاخص فیلیپینی و تایلندی هستند.اکثرا هم پیر.فکر میکنم به دلیل سرسپردگی محض زنان این کشورها باشه و اصولا تربیت میشن برای شوهر داری و بچه داری.حتی من موردی میشناسم که با دیکشنری با هم حرف میزنن.در این حد .منم یه دوست فیلیپینی دارم که دو تا پسر دورگه از همسر استرالیاییش داره و یه بار بچه سرما خورده خورده بود این زار میزد که شوهرم گفته تقصیر تویه و تو مادر خوبی نیستی .از دوران قدیم هم که مستحضر هستید بابای اوشین دخترش را داد برای یه گونی برنج!!من از کشورهای دیگه زیاد خبر ندارم ولی اینجا خیلی از این موارد دیدم .اوزی های بلند و خوش تیپ با زنانی که تا آرنج این ها هستند و بچه های عجیب و غریب .میدونید زن غربی وقتی وارد ازدواج بشه هروقت تنگش بگیره میذاره میره یعنی تحمل و بسازم و بسوزم در کار نیست ولی آسیایی ها خیلی صبور و اهل کار و بسازن

اینجانب گفت...

فکر نمی کردم مردهای آلمانی هم می توانند چنین خصوصیتی داشته باشند!

Shayan Ghiaseddin گفت...

لابد راضی هست از زندگیش، ما که نمیدونیم