دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۴

تابستان

به چندسال اخیر که نگاه میکنم، میبینم تمام تابستان ها برایم فصل کن فیکن شدن زندگی بوده. 
آخر تابستان دوهزارو یازده که کلن زندگیم را گذاشتم روی کولم به سمت پاریس. 
آخر تابستان دوهزارو دوازده، درسم را تمام و کارم را در پاریس شروع کردم. 
آخر تابستان دوهزار و سیزده، کارم در پاریس تمام شد و باز لنگ زندگی م رفت هوا. 
آخر تابستان دوهزار و چهارده، کارم را در آلمان شروع کردم. 
حالا هم که تابستان دوهزار و پانزده، دارم یک میز کاری در یک دفتر مشترک اجاره میکنم و رسمن کارم را در شرکت خودم آغاز میکنم. 

واقعیت این است که دارم با دوره تناوب یک سال زندگی میکنم. اما هرروز برای چهار پنج سال آینده ام برنامه ریزی میکنم. انگار نه انگار که هیچ وقت هیچ چیز آنطور که فکر میکردم پیش نرفته. 
یک مثالی در کتاب قرآن مدرسه داشتیم که کفار خانه هایشان را برروی آب میسازند، یا برروی باد میسازند یا یک چیزی شبیه به اینها، خلاصه پی و پایه ندارد و باد و باران می آید و قصرهای مجللشان را میبرد؛ من همانم. خوش خیالم. خوش بینم. 

بعد. فردا مامان و بابا می آیند و من تمام تلاشم را کردم که خانه را تا حد ممکن از وجود نوشیدنی های الکلی منزه کنم. خانه که منزه نشد، نتیجه اما این شد که کلی حرف برای نوشتن دارم، اما سرهم کردنشان بینهایت سخت شده. 
.
بعدتر. بعد از دو-سه روز گرمای سی و پنج، شش، هفت درجه دارد یک باران خنکی میبارد که نمیدانید. با کلی رعد و برق دلربا. 

۱ نظر:

Shayan Ghiaseddin گفت...

خودم باورم نمیشه ولی من یادمه از کتاب دینی: مثل خانه ی عنکبوت... یا مثل کسی که روی تپه دانه بکاره! :))))