شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۴

خوشحال هستم، از برلین

خیلی مشغول شدم. میدانید، حفظ تعادل کار و زندگی هنری ست که من ندارم. وقتی سرم خلوت است شروع میکنم با هر دست ده تا هندوانه برداشتن. یک آتشفشان انرژی درونم سرباز میکند. اولش هم انگار هر ده تا هندوانه را میتوانم با دستم لمس کنم و فکر میکنم اوه، دارد میشود. پیشتر که میروم اینقدر همه چیز پخش و پلا و نامنظم میشود که تمام وقت و انرژیم به چه کنم میگذرد و از همان یک هندوانه هم جا میمانم. حالا بعد از این همه سال فهمیدم که باید یک جایی شور انقلابی م را مدیریت کنم و بگویم نخیر، شما فعلن همان ها که زاییدی بزرگ کن، بقیه پیشکش. 
در همین راستا کلاس آلمانی را دو ماه تابستان تعطیل میکنم. کارهای عروسی را به سروسامان میرسانم، بعد هم میچسبم به کار شرکت. در مورد شرکتم یک دنیا حرف دارم که بزنم، اما از طرفی زود هم هست. یعنی واقعه اینقدر تازه است که حرفی هم برای گفتن نیست. اما همچنان خیلی خوشحال و راضی و امیدوارم. مخصوصن که باید با ایرانی ها کار کنم و این خیلی مشعوفم میکند. اینقدر آمادگی و برگزاری جلسات و معاشرتهای کاری با ایرانی ها برایم آسان تر و لذت بخش تر است که نمیتوانید حدس بزنید. یعنی مانده تا بفهمیم چقدر ما ایرانی ها بهم شبیه هستیم، هرچند اغلب ازهم ابراز انزجار میکنیم. و چقدر اطلاعات از هم دیگر داریم و چقدر مشتمان برای هم باز است و حتی در یک مکالمه ده دقیقه ای فارغ از موضوع، همان انتخاب کلمات طرف برایمان معلومش میکند. 
خیلی دلم میخواست وبسایت شرکت را اینجا میگذاشتم، اما تازه خبردار شدم که وبسایت هایی که با وردپرس هاست میشوند در ایران خوب باز نمیشود. هنوز نمیدانم راهی هست یا باید یک دمین دیگر برای ایران بخرم. (راهنمایی میکنید؟) 
چرا وقت برای نوشتن ندارم؟ موضوع همان ده تا هندوانه است.
.
بعد: اگر نمیدانید عروسی گرفتن چقدر دنگ و فنگ دارد و چقدر برنامه ریزی میطلبد، بدانید. 
.

۲ نظر:

اینجانب گفت...

چقدر اینکه در مورد ایرانی ها گفتید درست و دلچسب بود. علیرغم اینکه از هم گریزونیم :)

Shayan Ghiaseddin گفت...

من چقدر اینجا رو دیر خوندم!