دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۴

اردیبهشت بی شک ماه من است

نمیدانم از کجا شروع کنم. ناگهان زندگی آنقدر روان و گوارا شد که انگار دارم سهمم از خوشبختی های دنیا را به آسانی یک لیوان آب خنک سر میکشم. انگار سر ماشینم را کج کرده باشم و از پیست مسابقه زده باشم بیرون، شیشه ها را داده باشم پایین و سلانه سلانه در جاده خاکی سبز و آفتابی بروم جلو. یک جاده ای شبیه همان که میرسید به خانه باغ بابابزرگ در فشند. همچین تفاوتی کرده کیفیت زندگی م. 
از وقتی که از شرکت بیرون آمده ام هرچه آدم تازه میبینم بطرز عجیبی خوب و جذاب اند. یعنی آنقدر در آن هشت نه ماه کاری با آدمهای بیربط معاشرت کرده بودم که حالا مثل آدم ندیده ها تمام تقویمم پراز قرار و مدار است با آدمهای تازه همراه. اصلن پایم را در هر کنفرانس و کلاس و مهمانی ای میگذارم یک پدیده ای آنجا کشف میشود. پایم تازه به سوراخ سنبه های طلایی برلین باز شده. انگار شهر و تمام آدمهایش برایم آغوش باز کرده اند. آنقدر حجم خوشبختی ای که این روزها تجربه میکنم زیاد است که بلد نیستم بنویسمش.
.
فردا سی ساله میشوم. سالگرد دوستی مان هم هست. دو ساله شدیم. دلم خیلی به عشقش گرم است. میدانم از معدود آدمهایی هستم که روز تولدشان خیلی خوشحالند. اتفاق های خوب زندگی م هم، روز تولدم می افتند و من هر سال بیشتر از سال قبل دلیل برای خوشحالی دارم. 
امسال هم کار خودم را شروع کردم. بالاخره این شرکت از من زاییده شد. خیلی احساسهای متناقض و متناوبی نسبت بهش دارم. مثل مادری که یک بچه ضعیف و لاجون زاییده و مطمئن نیست که بچه بماند. گاهی ناامید و نادم، گاهی امیدوار و عاشق. 
.
جای تمام آنها که درین سی سال دوستشان داشتم و دوستم داشتند بسیار بسیار خالی ست. 
تولد سی سالگی م را اما، با آدمهایی جشن میگیرم که تا یک ماه قبل نمیشناختم. 
و مینوشم به سلامتی فصل جدید. 
.


۴ نظر:

xanax گفت...

خیلی خرسندم در جهان ادمیانی هستند که شادمانه روز تولد شان را می نویسند. نوشت باشه لحظه های خوب زندگیت

S.SH. گفت...

خیلی تبریک می گم بهتون. ایشالا که همیشه شاد سلامت و موفق باشین.

Shayan Ghiaseddin گفت...

به به، تولدت مبارک! چقدر مناسبت داره این روز... کارآفرینی واقعا؟! خیلی دمت گرم :)
خوشحالم که خوشحالی

ناشناس گفت...

سلام، آرشیوتون رو میخوندم، خواستم تبریک بگم بابت راهی که رفتی، مراحل به رشد رسیدن فکری و به استقلال رسیدن روحیتون کاملا مشهوده. باید ببخشید ولی اوایل نوشته های یه دختر لوس و مامانی یا بهتر بگم بابایی رو میخوندم که کم کم بزرگ شد و به استقلال رسید. خیلی قشنگ بود. جای هزار تبریک داره.