خیلی سخت است آدم در کشوری زندگی کند که زبان مردمش را نمیداند. خیلی فاصله میگیرد با آدمی که همیشه بوده. تبدیل می شود به یک زبان-نفهم. به یک موجود نچسب. به یک سرگرمی، سیرک. یک موجود نتراشیده که در بافت همگون جامعه جا نمیشود. هرچند هم که همه چیز را گوگل کرده و پرینت گرفته باشی، هرچقدر هم سعی کنی خودت را ساپورت کنی، باز تسلط نداری به آنچه در اطرافت میگذرد. و در یک کلام میتوانم بگویم تا به زبان یک کشور تسلط نداری همواره توریست باقی میمانی. انکار نمیکنم که تجربه جالبی ست. حتی ممکن است بعد از یکی دو سال تبدیل شوی به یک توریست قهار. استاد سفر به شهرها و کشورهایی که هیچی ازشان نمیدانی. استاد برقراری ارتباط با زبان اشاره و متخصص در ترجمه نگاه ها و لبخند ها. و انتخاب امن ترین غذا در منویی که هیچی ازش نمیفهمی. اما زندگی به عنوان یک شهروند کم کم از یاد آدم می رود. جایی که فرز و چابک و مورد اعتماد باشی. معاشرت با آدمهایی که نه تنها خودت، بلکه همه جد و آبادت تمام حرفهایشان را بی کم و کاست می فهمند. جایی که از فرط عجز در مقام مشاهده گیر نکنی و بتوانی بطور فعال در گفت و شنودها شرکت کنی. که اوج فعالیت اجتماعی ت قبول دعوت به مراسم مختلف نباشد و بتوانی خودت مبتکر یک فعالیت جانبی جذاب باشی. حالا بعد از دو سال زندگی در فرانسه میتوانم بگویم تقریبا تمام بحث های حتی سیاسی-اجتماعی اطرافم را می فهمم. اما هنوز از مقام مشاهده پایین نیامدم. شاید علتش تته پته کردن و غلطهای مکرر گرامری هنگام صحبت کردن و کوچک بودن دایره لغاتم باشد. شاید یکی دو سال دیگر بالاخره شخصیت اجتماعی قبلی م را پیدا کنم. اما ترسم ازین است که قضیه ریشه ای تر ازین حرفها باشد. که با شرایط موجود منطبق شده باشم و حالا این صامت و ساکتی بخش جدایی ناپذیری از شخصیتم باشد. راستش جدیدن در جمع های فارسی زبان هم با کسی بحث نمیکنم و در بیان عقاید و افکارم به جمله های کوتاه ابتدایی بسنده می کنم. حتی مطمئن نیستم اگر باز تست روان شناسی بدهم هنوز آدم برون گرایی شناخته می شوم یا نه. البته بعید میدانم درونگرا از آب دربیاید. چون هنوز که هنوز است تست های روان شناسی را براساس منِ دو سال پیش جواب می دهم. بر اساس رعنایی که در ایران بودم. رعنایی که همیشه بودم و خیال میکنم هنوز هم هستم. شاید وقتش باشد که یک بروز رسانی در ذهنم انجام دهم. که بالاخره این دختر آرام خجالتی تازه را به عنوان خودم قبول کنم.
.
۲ نظر:
دو سال دیگه یا شایدم کمتر، دقیقا همینی میشه که خودت میگی. بهتر میشی تو حرف زدن فرانسه. اصن خاصیت زبان همینه.
ولی خب این که خودت بخوای و بتونی حرف بزنی و اعتماد به نفست اجازه بده، یه چیز دیگه است. :)
خودم همیشه قربانی این اعتماد به نفس مسخره بودم. مخصوصا تو همین حرف زدنا.
و یادت باشه که هنوزم منتظرما :)))
کدبانویی بانو :)
ارسال یک نظر