اعتمادبه نفس کاذبی دارم در زبان انگلیسی و اعتماد به نفس له ی در فرانسه. کتاب فرانسه که می خوانم هی بخودم میگویم خاک برسرت تو داری هیچی نمیفهمی. هیچی. اصلن برای چه میخوانی؟ دیشب یک کتاب انگلیسی برداشتم. هفده صفحه از داستان را خواندم اما دریغ از یک خط که فهمیده باشم. دایره لغات انگلیسی م فقط برای متون مهندسی و تجارت جواب می دهد انگار. بدون هیچ اغراقی می توانم بگویم میزان درکم از داستان فرانسه از داستان انگلیسی کمتر نیست اگر بیشتر نباشد. از دیشب هی برای خودم تکرار میکنم که بیست و هفت سالت است و یک داستان انگلیسی نمیتوانی بخوانی حتی.
نمیدانم. شاید هم به وسواس من در خواندن داستان برمیگردد. میدانید، آخر نویسنده بدبخت در انتخاب تک تک آن کلمه هایی که ما فله ای از روی سرشان رد میشویم چون بلدشان نیستیم، فکر کرده. فیلم نیست که. داستان است. یک فضایی دارد می سازد که تمام ش در کلمه اسیر است. بله. داستان ها در کلمات اسیرند و اگر نتوانیم کلماتشان را بفهمیم انگار داستان را نخوانده ایم.
ترسم از این است که این ناتوانی در خواندن داستان، باز سرم بدهد به سمت خواندن کتابهای مدیریت و بازاریابی و تجارت، که متاسفانه بسیار هم برایم جذابند. و همین طور ذره ذره تبدیل بشوم به یکی از زنان کاری که در داستان دیشب از روی دست هایشان شناخته می شدند. بی که بتوانم بفهمم آخر داستان زنان کار چطور تمام می شود.
.