زندگی همواره آبستن تجربه های تازه است. افسوس که این تجربه ها را ما گلچین نمی کنیم. هر اتفاق که می افتد، مسبب احساس تازه ایست. از غایت عشق گرفته تا خشم و استیصال و اندوه و افسوس. هر اتفاق مثل یک بمب ساعتی است که به نرمی به میان روزمره هایمان سر میخورد و یک روز بی هوا منفجر میشود و دنیایمان را زیر و رو میکند. هر اتفاق ساده، مثل نگاهی که در بیست و دو سالگی دلمان را میبرد، یا لبان دعوت کننده ای که طعم اولین بوسه را به لبانمان میچشاند، میتواند منشا عمیق ترین و اصیل ترین احساسات باشد.
هر اتفاق ساده، مثل رفتن قاب عکسها به داخل کشو، مثل سکوتهای چند روزه حاکم بر خانه، مثل کش آمدن تدریجی فضای خالی بین ما و کسی که روزی دیوانه وار عاشقش بودیم، میتواند ما را از اوج خوشبختی به قعر تنهایی پرتاب کند. تنهایی آدم وقتی هنوز به بودن مدام با کسی خو نکرده شکوهمند است. شکوه تنهایی آدمها را زیبا و عاشق پیشه میکند. اما تنهایی آنجا که از خاکستر سوختن عشقی برمیخیزد اندوهگین و مستاصل است. تنهایی وقتی به احساس گناه آلوده باشد باز تجربه دیگری است. تجربه تازه ای که هرگز دلمان نمیخواست زندگیش کنیم.
.