جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۲

خیال راحتم آرزوست

احساس میکنم با دو دست بیخ گلوی خودم را گرفتم دارم فشار میدهم. هیچ کس درین سالها به اندازه خودم خرخره ام را نجویده و هیچ کس به اندازه خودم بر من سخت نگرفته و هیچ کس به اندازه خودم بهم بی توجهی نکرده. نمیدانم چرا. نمیدانم حواسم کجاست. واقعن حواسم کجاست که به خودم نیست؟ انگار سرم در آسمان های دور است و پایم روی زمین. یک جور کش آمده ای. دارم همینجور کش می آیم در مکان و زمان. کش را هم بخاطر بقیه می آیم. حواسم به عالم و آدم هست الا خودم. به خودم اگر بود، اینقدر کش نمیآمدم در گذشته و آینده. به خودم اگر بود گوله میشدم زیر لحاف کرسی و پشتم را میکردم به دنیا و آدم هاش. 
.

هیچ نظری موجود نیست: