یک خوبی که اینجا دارد این است که هر کاری فقط و فقط یک راه دارد و آن هم راهِ صحیح ش است. یعنی برای هر کاری یک سری مراحل وجود دارد که حتمن باید ازشان بگذری. حالا هرکس با توجه به موجودی که هست هر مرحله را یک مدل رد می شود و اینجاست که تعداد راه های رسیدن با تعداد آدم ها تناظر یک به یک می سازد. اما تهش این است که باید تمام مراحل را بگذرانی. وگرنه نمی رسی. خیلی ساده و راحت. حالا هی خودت را به در و دیوار بی ربط بکوب. هی یک جایی که نباید باشی بایست و زور بزن. هیچ چرخی نمی چرخد.
من برای کسب تمام موفقیت های زندگی م در وطن یک راه بیشتر نرفتم و آن هم راه شکمی بود. و جالب اینجاست که بسیار هم خوب جواب گرفتم. شاید چون آنجا نتایج هم عمومن شکمی اعلام می شود. یعنی این مدلی نیست که اگر تمام مراحل را خیلی خوب پشت سر بگذاری حتمن نتیجه بگیری. نچ. یکهو می بینی چهارتا ستاره چسباندند به پیشانی ت که آی این دانشجوی ستاره دار است. یا اتفاقی میافتد که چند سال سر امتحان تخصص پزشکی افتاد. که سر انتخابات می افتد. حالا اینکه چون سیستم ها سیستم های شکمی ست ما هم آدم های شکمی ای شده ایم، یا اینکه چون ما آدم های شکمی ای بودیم، سیستم ها سیستم های شکمی ای شده اند سوالی ست که جوابی برایش ندارم. تنها جوابی که من دارم این است که راه شکمی در ایران می توانست جواب های بسیار راضی کننده ای دهد. اما اینجا نع. همین مثال کار پیدا کردن که اینجانب مدتی ست دست به گریبانم. من در ایران سه تا شغل مختلف داشتم. بدون استثنا هربار این مدلی بود که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم بروم کار کنم. بعد در کمتر از دوهفته بعدش سرکار بودم. یعنی کل فرایند گشتن و مصاحبه و تایید شدن دو هفته طول می کشید. اینجا همچین چیزی ممکن نیست. یعنی تا قدم به قدم مراحل را انجام ندهی هیچ کس استخدامت نمی کند. یعنی در مغز آدمی که وارد بازار کار می شود باید یک سری مسائل محکم و روشن و دقیق جا افتاده باشد. حالا بستگی به بستری که هر آدم در مغزش دارد شاید برای یک نفر یک ماه طول بکشد تا آماده شود برای یک بدبختی که از سیستم شکمی آمده شش ماه. اما تا این اتفاق نیافتد از این مرحله رد نمی شوی. و وقتی این اتفاق بیافتد راحت رد می شوی. نه اینکه بد باشد ها. اتفاقن خیلی هم خوب است. یعنی به عنوان کسی که سه بار شکمی رفته ام سر کار و با مشکلاتش دست به گریبان بودم خیلی ارزش می نهم به جان هایی که حالا دارم می کنم. چون می دانم چقدر اینها در جان کندن های بعدی صرف جویی می کند. بعد خیلی بهتر است آدم در تنهایی توی سر خودش بزند. یعنی هرچه قبلش بیشتر درگیر باشی بعدش کمتر درگیری و بعدش مهم تر است چون هر حرکتی در سابقه حرفه ای شما ثبت خواهد شد.
خلاصه که، در ایران رد شدن خیلی راحت بود. کافی بود لنگت را بلند کنی بذاری آن طرف جوب. تمام. اینجا باید اول محاسبه کنی چند متر باید دورخیز کرد، بعد نرمش کنی، نفس عمیق بکشی، به افق های دوردست خیره شوی و بدوی و بدوی تا در نهایت بپری آن طرف جوب. اما می دانی که آخرش می پری. ایران ممکن هم هست پات را که گذاشتی آن طرف یکهو زیرپایت خالی شود. اسمش را می گذارند ریسک؟ نه. قسمت.
.