از شونزده سالگی یادداشتهای روزانه مینوشتم. اما نوشتن وبلاگ رو از بیست و یک سالگی با یاهو 360 شروع کردم. نقطه سرخط وبلاگ سوم منه و نوشتن تنها عادت زندگیم بوده که از شونزده سالگی تا امروز همراهم مونده. یه دورههایی از زندگی مثل اسب ورزش میکردم، یه دورههایی مثل بنز کار میکردم، یه روزهایی تصمیم گرفتم هنرمند بشم، اما خب هیچ کدوم دوام نداشته. کارم رو که صدهزار بار عوض کردم، اما نوشتن همیشه مثل یه عضو بدنم همراهم بوده.
امروز میتونم به جرئت بگم نوشتن بزرگترین علاقه منه، قشنگترین بخش زندگی منه. و اصلن مهم نیست که بعد از این همه سال یک کتاب هم ندارم. حتی همینجا هم همیشه گمنام نوشتم و بیشتر خوانندههای وبلاگم نمیدونن اینا ردپای کیه. مهم برام اثریه که نوشتن روی من و زندگی من گذاشته.
نوشتن از غمها، زخمها، سختیها و هیجانات خفه کننده، باعث شده که جای همه اینا توی وبلاگ بمونه. وبلاگه مثل یه الک، غمهام رو از بقیه زندگیم جدا کرده. در مجموع نوشتن منو آدم شادتر و شستهرفتهتری کرده. و این برام خیلی ارزشمنده.
دارم یه دوره آنلاین میگذرونم درمورد تراپی از طریق هنر. منطق پشتش اینه که اگه غمها، خشمها و نفرتهات رو بتونی با ابزارهای هنری بروز بدی و وقتی به نتیجه نگاه کنی یه اثر هنری زیبا ببینی، با خودت و همه احساساتت به صلح میرسی. دیدم نوشتن برای من همین بوده. باعث شده من از بدترین اتفاقات زندگیم هم یه یادگاری زیبا داشته باشم. قشنگترین نوشتههام رو وقتی نوشتم که داشتم در دلتنگی و غم و درد دست و پا میزدم. حالا میخونمشون و یه لبخند روی لبم میشینه.
خوشحالم که روز اول وبلاگ نوشتن رو امتحان کردم. و امیدوارم همینجور به امتحان کردن راههای مختلف ادامه بدم و همچنان از محو شدن، معمولی بودن و شکست خوردن نترسم.
.