چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۳

گوشه های خواب رفته خیال

 جاودانگی کوندرا را دارم میخوانم. این بار به انگلیسی. خیلی خوشحالم که به جز صحنه اول کتاب، بقیه داستان کاملا فراموشم شده بود و میتوانم یک بار دیگر از خط به خط آن شگفت زده شوم. این روزها خیلی کم مینویسم و خیلی زیاد کار میکنم. پنج ماه است که بصورت فریلنسر کار میکنم، اما بنظر می آید چند سال گذشته. هیچ وقت در زندگی به این اندازه از کارم خوشحال و راضی نبوده ام. بقیه جاهای زندگی هم انگار دارند خودشان را تطبیق میدهند و رو به راه میشوند. ببینم کی و کجا دوباره نظم همه چیز را بهم میریزم. 

.



هیچ نظری موجود نیست: