جاودانگی کوندرا را دارم میخوانم. این بار به انگلیسی. خیلی خوشحالم که به جز صحنه اول کتاب، بقیه داستان کاملا فراموشم شده بود و میتوانم یک بار دیگر از خط به خط آن شگفت زده شوم. این روزها خیلی کم مینویسم و خیلی زیاد کار میکنم. پنج ماه است که بصورت فریلنسر کار میکنم، اما بنظر می آید چند سال گذشته. هیچ وقت در زندگی به این اندازه از کارم خوشحال و راضی نبوده ام. بقیه جاهای زندگی هم انگار دارند خودشان را تطبیق میدهند و رو به راه میشوند. ببینم کی و کجا دوباره نظم همه چیز را بهم میریزم.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر