یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۵

روز از نو

راستش غبطه می‌خورم به این همه حال و هوای نوروز که مردم دارند. خانه تکانی و هفت سین‌های خوشگل و لباس‌های تازه و آرایش و پیرایش دم عید. دچار یکجور بی‌تفاوتی فلسفی نسبت به همه جای زندگی شدم که از پدرم به ارث بردم. مامان بهش می‌گفت کوه یخ. میگفت من بیچاره دارم با یک کوه یخ زندگی می‌کنم، نه برایش مهم است چه بپوشد، نه مهم است چی بخورد نه مهم است در کدام بیغوله‌ زندگی کند، نه نوروز می‌داند چیست نه روز مادر نه هیچی. البته بابا شیک هم می‌پوشد و سر سفره هفت سین هم می‌نشیند و با یادآوری اطرافیان هدیه روز مادر هم به مادرش می‌دهد. اما به هیچ کدامشان اعتقاد ندارد. برای هیچ کدامشان ذوق و شوق ندارد. از هیچ کدامشان لذت نمی‌برد. من هم دقیقن همین‌طورم. یا شاید اخیرن این‌طور شدم. 
در هر صورت دلم می‌خواهد برای سال جدید رزولوشن تعریف کنم و اتفاقن رزولوشنم این است که یخ خودم را آب کنم. که کمی هم بروم دنبال هفت سین چیدن و قشنگ کردن خانه و دلبر کردن خودم و کارهای ساده‌ای که سر آدم را گرم می‌کند و شاید زداینده غم‌های فلسفی باشند. 
.

هیچ نظری موجود نیست: